کفتار صفتی

برخی ‏سلبریتی ها یک دفعه این رنگی نشدند، این رنگی بودند؛ جمهوری‌اسلامی اصرار دارد آن رنگی نشانشان بدهد که بمانند در کشورشان کار کنند، خدمت کنند و با کمترین زحمت بیشترین پول را به جیبشان بزنند. شخصیت این گاوهای نه من شیر ده را نشان مردم نمی‌دادند تا تباه نشوند، مهجور نشوند و بتوانند گردی از روی شانه های ملت بردارند و در فرهنگ و شادی و آرامش مردم نقشی ایفا کنند، خب قدر ندانستند دیگر، چه کنیم؟ 

‏به‌نظر بیشتر از این تلاش برای توضیح واضحات و توجیه ملت مظلوم که گرفتار این کفتارها شده اند، لازم نیست؛ هر کسی می‌خواست بشناسد تا حالا شناخته؛ بیشتر که توضیح بدهی متهم میشوی به رقابت و لجاجت و این چیزها... حالا اینکه چرا میگویم کفتار بحث جدایی می‌طلبه، فقط در همین حد که کفتار صفت مرده خوری دارد و خیانت، هر کسی در هر بخشی این صفت را داشته باشد کفتار است، چه خیانت به اقتصاد کشور، چه خیانت به علم کشور، چه خیانت به فرهنگ و تمدن کشور و مردم...

اینها همیشه معترض بودند، می‌خوردند، می‌چرخیدند، می‌چاپیدند و باز هم معترض بودند؛ با ابر مفسدان اقتصادی کار می‌کردند، پول‌های کلان از آنها می‌گرفتند و خبر نداشتند که خر را نمی‌برند عروسی برا خوشی، می‌برند برا آبکشی... یعنی اینها پله بودند برای بالا رفتن نه چیز دیگری؛ این دسته آدم های متکبر، مغرور و بی‌معرفت را دو طیف بالا نگه داشتند، یکی مسئولان بی‌کفایت، یکی هم پولدارهای فاسد و کلاهبردار؛ هیچی شان خدایی و اخلاقی نبود... برای همین ته طرف شیرشان چیزایی بود و دیده نشد!

هر چه نقش آدم حسابی هم بازی می‌کردند چیزی بهشان اضافه نمی‌شد، پول میگیرند همه کاری می‌کنند، اینها آنطرف هم هیچی نمیشوند، کمااینکه قبلی‌های شان هیچی نشدند، چون هیچی نیستند کلا؛ اینها به اسم اعتراض به همه توهین کردند، مردم را به جان هم انداختند، زبان دشمن را دراز کردند، دشمن سازی کردند و غیره، ولی چه کسی هست که نداند اینها دروغگوترین آدما بودند و دوروترین انسانها که برای پول و موقعیت های توهم مدارانه مردم و وطن را مانند آب خوردن میفروشند. 

همیشه پشت حرف‌های قشنگ و سادگی ما مخفی میشدند و حتی مثل آن مفسد اقتصادی نیستند که وقتی مشتشان باز میشود کارشان زندان و اعدام باشد... اینها ضربه می‌زنند ولی کسی نمی‌تواند پیدایشان کند. اینها همیشه خود را مردمی معرفی کردند  ولی نگاهشان به مردم از  بالا به پایین بود. خدا خواست که گاهی بی اختیار هویتشان را افشا کردند تا مردم آگاه آنان را بشناسند اما منافع برخی مسئولان و تهیه کنندگان اجازه نداد برخورد مناسب با آنها صورت بگیرد...

این در حالیست که معترضان اصلی ما هستیم که از همه طرف ناکارآمدی ها را تحمل کردیم که هر چی گفتیم بعضیها را تطهیر نکنید، گوش نکردند و گفتیم فرهنگ و تمدن مردم را ندهید دست این افراد خائن گوش نکردند؛ معترض بودیم، به سلبریتی های دروغگو و خائن اما کسی توجهی نکرد؛ حالا تحویل بگیرید؛ ما که از تسویه اباجهل‌ها خوشحالیم اما بعضی ضربه ها را نمی توان تحمل و جبران کرد؛ اینها منافق هستند، دوچهره‌ هستند، اینها لکه ننگی هستند که از دامان مردم پاک نمیشوند، اینها بی‌سروپا هستند و فقط از مردم سوءاستفاده کردند؛ باز هم مانده بشناسیدشان؛
 

شورش شارلاتان‌ها

میلاد جلیل‌زاده: «حمید فرخ‌نژاد» که می‌گفت همه 80 میلیون ایرانی فدای یک تار موی پسرش باد، بعد از اینکه در یک سریال، نقش مأمور امنیتی را بازی کرد و 1.5 میلیارد دستمزدش را گرفت و پیش‌قسط ساخت فیلم دیگری را هم از فارابی به حسابش منتقل کرد، به‌خاطر یک استوری اینستاگرامی از طرف مقامات قضایی مورد بازخواست قرار گرفت و از او توضیح خواستند. در دوران اوج التهابات خیابانی هستیم. مسائل بین‌المللی فراوانی در رقم خوردن این حجم از اعتراضات و ادامه‌دار شدن آن موثر بودند.

ظاهرا ایران دیگر نیازی به معامله با غرب نمی‌بیند و جنگ اوکراین باعث شده که حتی تهدید به برخورد سخت هم جدی گرفته نشود. فشار را باید از جای دیگری وارد کرد. از داخل کشور. یک سری شکاف‌های اجتماعی و حتی نقطه‌ضعف‌هایی در داخل ایران از مدت‌ها پیش وجود داشتند که می‌شد روی آنها دست گذاشت و آشوب به راه انداخت. ابتدای این اعتراض واقعی بود و منطق داشت. حتی خیلی از مدافعان شناخته‌شده نظام هم اگرچه به خیابان نیامدند، به‌صورت کلامی و استدلالی به این وضع اعتراض کردند. عصاره حرف‌شان این بود که قرار نیست سلیقه درصد کمی از جامعه بر کل جامعه تحمیل شود.

این تصاویر جلوی چشم جامعه بود؛ به هم زدن کنسرت با پخش نوحه از وانتی که دم در سالن اجرا ایستاده و بلندگو را روشن کرده، زدن گاز اشک‌آور به چشم دختران مشهدی که برای تماشای فوتبال به استادیوم رفته‌اند و برخورد‌های گشت فانی‌شده موسوم به ارشاد که معمولا قصد پر کردن ون‌ها با کم‌دردسرترین سوژه‌ها را داشتند و بسیار پیش می‌آمد که  بانوان شهروند را با توهین‌آمیزترین عناوین اتهامی سوار ماشین می‌کردند و در عوض از کنار مواردی که عنوان اتهامی‌شان بیشتر قاب‌ توجیه بود و ممکن بود جیغ و داد راه بیندازند، می‌گذشتند. اینها همه تصاویری بود که در تابستان ۱۴۰۱ دیده شد و اعصاب جامعه را به هم ریخته بود.

خفت‌گیری و زورگیری و دزدی در شهرها زیاد شده بود و هرروز ویدئویی از این موارد در فضای مجازی می‌گشت اما پلیس روی نقدهایی که از آن می‌شد بسیار حساس بود و تقریبا تا جایی که می‌توانست اجازه مطرح شدنش را نمی‌داد. مردمی که می‌دیدند با خفت‌گیر چنانکه لازم است برخورد نمی‌شود و در عوض دختری که مانتوی بلند به تن و روسری سه‌متری به سر دارد را به‌عنوان بدحجاب سوار ون کرده‌اند، وقتی این دختر در بازداشت پلیس سکته کرد و سپس جان داد، جان به به لب‌شان رسید. شعله‌های اعتراض روشن شد.

ابتدا به نظر می‌رسید که قضیه نتایج خوبی داشته باشد چون جماعت نامنعطفی که با هیچ استدلالی قانع نمی‌شدند که دست از این جمود و خشک‌مغزی بردارند، با موج اعتراض اجتماعی که لزوما تمام آن خیابانی نبود، می‌شد فرسنگ‌ها به عقب رانده شوند. این اما ابتدای ماجرا بود. بلافاصله کسانی به میدان آمدند که در شرایط عادی به‌هیچ‌وجه جامعه با اعتراض و خواسته آنها هم‌صدا نمی‌شد و حالا آنها خودشان هم‌صدای اعتراض شدند تا در ادامه مصادره‌اش کنند و جهتی به آن بدهند که ربط چندانی به شروع جریان داشت. 

از یک فوتبالیست فراموش‌شده گرفته تا فوتبالیستی که در انتخابات ریاست فدراسیون رأی نیاورد و از هنرپیشه‌ای که مدافع تمام‌قد پروژه‌ای آلوده به پول‌های ناپاک بود گرفته تا لشکری از هنرپیشگان بازنشسته و ازدورافتاده که دیده شدن و محبوب بودن برایشان از نان شب واجب‌تر بود و حالا همه‌چیز داشتند به جز جذابیت اجتماعی، اینها همه به نوبت آتش‌بیار معرکه شدند. 

سلبریتی چه موقع به میدان اعتراض می‌آید؟
از آنجا که سوءاستفاده از این اعتراضات اجتماعی منشأ بیرونی داشت و از خارج کشور هدایت می‌شد، برنامه‌ها روی تداوم آشوب متمرکز شد. به هر قیمتی که شده، اعتراضات نباید بخوابد. برای همین بعضی از برگ‌ها را باید نگه داشت و دانه‌دانه رو کرد. ترانه علیدوستی که هنوز به قولش عمل نکرده و بعد از قطعی شدن فساد مالی در پروژه شهرزاد، نه آن دستمزد میلیاردی را پس داده و نه حتی اعتراف و عذرخواهی کرده است، دو ماه بعد از اینکه اعتراضات دامنه گرفته بود، آمد و کشف حجاب کرد. چرا روز اول این کار را نکرد؟ روز دوم؟ روز سوم؟ او وقتی به میدان آمد که احساس می‌شد جو سنگین لجاجت و آشتی‌ناپذیری با حاکمیت در حال فروکش کردن است و قرار بود هل کوچکی به این قطار بدهد که در سربالایی به هن‌هن افتاده بود.

موارد متعدد دیگری هم می‌شود سراغ گرفت که همه خیلی دیر و به شکلی واضح، نوبتی به میدان آمدند و از اعتراض‌شان رونمایی کردند و قرار بود تداوم خشم و آشتی‌ناپذیری را جلو ببرند. کم‌کم این زمزمه پیچید که این جریان خشمگین اگر به نتیجه نرسد و باعث سرنگونی حکومت نشود، حکومت را قوی‌تر می‌کند و آنهایی را که با امید به سرنگونی دستگاه حاکم، هستی و اعتبارشان را قمار کرده‌اند به‌شدت متضرر خواهد کرد. یک کاربر ناشناس توییتر از طیف موسوم به براندازان نوشت؛ این قبری که کندیم، اگر آنها را درونش نخوابانیم، باید خودمان در آن بخوابیم. 

فرخ‌نژاد چه موقع وارد معرکه شد؟
تنفس‌های مصنوعی یکی‌یکی از راه می‌رسید و جریانی که در حفظ ظاهر همچنان قوی عمل می‌کرد، در باطن منکسر می‌شد. ترانه علیدوستی که به نماد بهره‌مندی تمام‌عیار از پول کثیف در سینما و شبکه نمایش خانگی و دفاع‌تمام قد از این جریان تبدیل شده بود، تنها برای خودفریبان قهرمان بود و از اعتبار این آشتی‌ناپذیری آزاردهنده می‌کاست. هنرپیشه‌هایی که هرکدام در موج ضدیت جامعه با سلبریتی‌ها طی سال‌های اخیر یا زیر ضرب رفته بودند یا ساکت منزوی شده بودند، وقتی به میدان می‌آمدند آن هاله معنایی منفی که دورشان بود را هم با خود می‌آوردند و بالاخره نوبت به حمید فرخ‌نژاد رسید که می‌گفت همه 80 میلیون ایرانی فدای یک تار موی پسرش باد.

چه اتفاقی افتاده بود؟ این افراد که هیچ‌کدام مشکل مالی نداشتند. بعضی‌شان هنوز هم خوب فیلم و سریال بازی می‌کردند و اگر هم کار نمی‌کردند، انتخاب خودشان بود. چرا آنها حاضر شده‌اند سرباز آن‌ور آبی‌ها شوند و در روند تداوم آشوب، به نوبت نقش بازی کنند و قید کار کردن در ایران را بزنند؟ آیا از آن طرف پولی بیشتر از اینجا بهشان می‌رسید؟ اساسا عمده این افراد دیگر نیاز مالی نداشتند و تمام دارایی‌شان را هم در همین داخل به‌دست آوردند و انباشت کردند. آیا کسی بهشان کار نمی‌داد؟ وضع آنها از این جهت نسبت به برخوردی که هنرپیشه‌گان در دهه‌های پیش می‌شد، خیلی بهتر بود. پس چه شد که کار به اینجا رسید؟ چرا سلبریتی‌های چنین قمار بزرگی کردند؟

وقتی حمید فرخ‌نژاد را صدا زدند و بازخواست کردند و ممنوع‌الخروج شد و حساب‌هایش بسته شد، رفت و توضیح داد که یک نقد ساده کرده و خودش حالا دارد در یک سریال، نقشی امنیتی را بازی می‌کند. برخلاف ادعای بعدی او که هیچ تعهدی نداده، او متعهد شد و فعالیت‌های سینمایی‌اش در داخل را شاهدی گرفت بر اینکه منتقد است نه معاند. بعد حساب‌هایش باز شدند و به بهانه دیدار با همان پسرش که می‌گفت 80 میلیون ایرانی فدای یک تار مویش، اجازه خروج از کشور گرفت.

منزلش در پاسداران و اتومبیل پورشه‌اش را فروخت و رفت. پایش که به آمریکا رسید، یک پست بی‌پروا و ساختارشکنانه در اینستاگرامش گذاشت که جنجال به پا کرد. هم پروژه‌ای که در آن بازی کرده بود را در بلاتکلیفی گذاشت و هم پول پیش‌قسط سریالی که قرار بود برای فارابی بسازد را بدون ضبط یک پلان در جیبش گذاشت و رفت پیش همان پسرش که 80 میلیون ایرانی فدای یک تار مویش باد.

مدیران و سیاستگذاران فرهنگی کشور اگر آنالیز درستی از این وضعیت داشتند، قبل از اینکه با ورق خوردن دفتر نسل‌ها و گفتمان‌ها در عرصه فرهنگ ایران، به‌خصوص سینما، ذوق‌زده شوند، به این فکر می‌کردند که نفع ‌برندگان از وضعی که درحال پوسیدن و فروپاشی است، به‌راحتی و بی‌هزینه کنار نخواهد رفت. آنها دم رفتن هر لگدی می‌زنند و از ته‌مانده شهرت‌شان برای گزیدن تن جامعه‌ای که انگار دیگر دوست‌شان ندارد استفاده می‌کنند. 

دیکتاتوری سلبریتی‌ها چه زمانی زیرورو شد؟
بعد از دی‌ماه سال ۹۶ خیلی چیزها در کشور زیر‌و‌رو شد. یکی همین دیکتاتوری گفتمانی بود که سلبریتی‌ها هم بخشی از آن به حساب می‌آمدند. ناگهان در آن رویداد، صدای اعماق به گوش رسید. صدای بخشی از جامعه که زیر صدای طبقه متوسط شهری عمدتا مرکزنشین، مدفون شده بود، ناگهان مثل آتش زیر خاکستر بلند شد. این صدای ناشنیده مانده، تنها در دولت اول حسن روحانی دچار خفقان نشده بود. چندین و چند دولت پس از جنگ در ایجاد این وضع نقش داشتند. 

از فیلم‌های سینمایی تا موزیک‌ها و کتاب‌هایی که نوشته می‌شد، همه مربوط به سبک زندگی طبقه متوسط مرکزنشین بود. یک روز امید بستند که ایران تبدیل به کشوری اروپایی در غرب آسیا شود. عبارت «ژاپن اسلامی» که نسخه مذهبی شده همان «ژاپن غرب آسیا» در ادبیات شاه بود، از همین جا سر زبان‌ها افتاد. منطق رویای بافته شده این بود که وقتی ژاپن به‌عنوان کشوری آسیایی توانست وارد باشگاه کشورهای غربی بشود، ما هم می‌توانیم. روز دیگر از این ایده ناامید شدند و فکر مهاجرت در سرشان قوی‌تر شد.

به‌خصوص بعد از اتفاقات سال ۸۸ این وضعیت جدی شد و «جدایی نادر از سیمین» پاسخی به این وضع بود. بعد دوباره با دولت حسن روحانی به همان ایده‌آل‌های فرنگی شدن امیدوار شدند. برجام که امضا شد به خیابان ریختند و شادی کردند. پرچم آمریکا را داخل طراحی قلب گذاشتند و روی تیشرت‌شان چسباندند و کف خیابان رقصیدند.

در انتخابات ۹۶ برای ادامه‌دار شدن همین روند، بسیج شدند و شعار «به عقب برنمی‌گردیم» صورت نمادینی از این میل لیبرال در طبقه متوسط بود. بحث در آن انتخابات سر پخش ربنای شجریان از تلویزیون و لغو کنسرت در بعضی شهرستان‌ها و ورود زنان به استادیوم‌ها بود. هشدار حسن روحانی درباره رقیبش این بود که مردم، اینها می‌خواهند که پیاده‌روها را زنانه و مردانه کنند.

دعوا سر سبک زندگی بود. سبک زندگی فرنگی‌مآب یا لااقل فرنگی‌دوست. انگار نه انگار کارگران شلاق‌خورده و کارخانه‌های ورشکسته در فساد خصوصی‌سازی، مسائل مهم‌تری هستند. انگار نه انگار بحران آب جان کشاورزان پرشماری را به لب رسانده. رک و راست، جامعه با یک طبقه متوسط زورگو طرف بود که می‌گفت همه اولویت‌های دیگر فدای یک تار موی پسر من. دی‌ماه ۹۶ باعث شد عده‌ای از جامعه ایران که اجازه نداشتند در شکل دادن به ریخت کلی جامعه نقش داشته باشند، از زیر خاک بیرون بزنند و نشان بدهند که وجود دارند.  معنای دیکتاتوری همین بود که یک طیف و یک طبقه، اجازه نمی‌دادند طیف‌های دیگر اجتماع، حتی نشان بدهند که وجود دارند. این دیکتاتوری طبقاتی، به‌خصوص در حوزه فرهنگ و هنر به‌شدت پررنگ بود. 

روغن ریخته نذر که می‌کنند؟
در سال ۴۴ وقتی فیلم «گنج قارون» ناگهان گیشه را منفجر کرد و سینمای بورژواپسند ساموئل خاچیکیان که سلطان گیشه بود را کنار زد، می‌شد براساس این استقبال بی‌سابقه فهمید که جامعه چه سمت‌وسوی جدیدی پیدا کرده. مردم رویاباور شده بودند و از طرفی سادگی را می‌پسندیدند. چهار سال بعد وقتی «قیصر» گیشه‌ها را منفجر کرد، بیشتر می‌شد فهمید که حال‌واحوال جامعه چه تغییراتی کرده. مردم تشنه غیرت و انتقام بودند. همین‌طور که جلو بیاییم، در مقاطع مختلف می‌شد از این استقبال‌ها فهمید که جامعه در هر دوره‌ای چه حال‌واحوالی داشته. وقتی «عقاب‌ها» از همان خاچیکیان در دهه ۶۰ به پرمخاطب‌ترین اثر تمام دوران‌های سینمای ایران تبدیل شد، یا قبل از آن استقبالی که از «اجاره‌نشین‌ها» شده بود، می‌شد خیلی چیزها را فهمید.

وقتی «عروس» در دهه ۷۰ تا آن اندازه مخاطب پیدا کرد، یا وقتی آژانس شیشه‌ای چنان تاثیری بر جامعه گذاشت، می‌شد دلایل جامعه‌شناختی خاصی را پشت این استقبال‌ها رصد کرد. اما از جایی به‌بعد، گیشه‌ها در گیر و دار یک اقتصاد سیاسی مسلط افتاد که می‌خواست تنها صدای مرکز شنیده شود. آن جریان سیاسی که در پایتخت تفوق گفتمانی را با خودش می‌دید و مثلا لیست‌های مجلسین شورا و خبرگان یا فهرست شورای شهر را از صفر تا صد برنده می‌کرد، به تعبیر خودش تلاش کرد «ایران را تهرانیزه کند.»

از متمرکز شدن سالن‌های سینما در تهران که ۲۶ درصد تماشاچی تهرانی سینما در سال ۷۶ را به بالای ۷۰ درصد در دولت روحانی رساند، تا محتوای فیلم‌ها و اکران آنها که همه مهندسی شده بود، اجازه نمی‌داد دیگر صدایی غیر از صدای تهرانیزه‌شده ایران، از تمام مدیاهای فرهنگی و هنری بلند شود. البته تهرانی که مدنظر آن جریان سیاسی به‌خصوص بود، نه تهران واقعی. دیگر علی سرتیپی و امثال او که غول‌های مافیای اکران بودند، بازوان همین جریان محسوب می‌شدند و اجازه نمی‌دادند که فیلم‌هایی غیر از «سلام بمبئی» و «من سالوادور نیستم» و امثال آنها بفروش گیشه شوند و در چنین وضعی محال بود که با پدیده شدن آثاری مثل گنج قارون، قیصر اجاره‌نشین‌ها، عقاب‌ها، عروسی و آژانس شیشه‌ای، بفهمیم که حال فعلی جامعه چیست.

انگار در این کشور فقط طبقه متوسط تهران‌نشین وجود دارد. ناگهان بخش حذف‌شده جامعه، زیر میز بازی زد و گفت من هم هستم، من هم وجود دارم. دی‌ماه ۹۶ این اتفاق افتاد. صادق زیباکلام گفت من حاضرم اسلحه به دست بگیرم و با آنها مبارزه کنم. حمیدرضا جلایی‌پور گفت اینها کرکس هستند، بسیاری از اصلاح‌طلبان عبارت‌های تند‌وتیزی در همین حد به کار بردند اما به هرحال، این اتفاقات ورق را برگرداند.جو اجتماعی به‌هم ریخت.

علی کریمی فوتبالیست سابق که حدیثی از حضرت علی(ع) را به نقل از کوروش کبیر منتشر کرده بود، سرآغاز ایجاد هشتگ سلبریتی بی‌سواد در فضای مجازی شد. موج انتقادات از تک‌تک رفتار سلبریتی‌ها به راه افتاد. دیگر آن سبک زندگی حقنه شده و زورکی، مشروعیت دیکتاتورمآبانه‌اش را از دست داده بود. سلبریتی‌ها همچنان لایک می‌خوردند و دنبال‌کنندگان فراوان داشتند اما صدای میلیون‌ها نفر که اینها را لایک نمی‌کردند هم درآمده بود و معلوم شد که وجود دارند. 

روزی در روزنامه «فرهیختگان» جدولی آماده کردیم که نشان می‌داد کدام سلبریتی‌ها اقامت خارج از کشور دارند یا فرزندان‌شان را در آنجا به‌دنیا آورده‌اند. استقبال از این گزارش خود ما را هم غافلگیر کرد. دو سال پیش از آن اگر چنین گزارشی منتشر می‌شد، طوری برخورد می‌کردند که انگار نویسنده‌اش کفر گفته و انگار به حق مسلم چهره‌های مشهور که هرکار دل‌شان خواست بکنند تعرض شده.

بعد از انتشار این گزارش همان زمزمه‌ها همچنان وجود داشت اما صداهای حذف‌شده اجتماع حالا به میدان آمده بود و دیگر اجازه نمی‌داد که یک طبقه به‌خصوص خودش را «همه» جامعه جا بزند. واکنش‌ها به آن گزارش زیاد بود. فریبرز عرب‌نیا از آمریکا ویدئویی منتشر کرد که معلوم می‌کرد در آنجا راننده آمبولانس اموات شده و این زندگی در فرنگ را بیشتر از ماندن در ایران و ستاره بودن می‌پسندد.

شیلا خداداد مسخره کرد و گفت «بچه‌ام را قورت بدهم و دوباره در ایران بزایم؟» یکی از موارد جالب حمید فرخ‌نژاد بود که گفت 80 میلیون ایرانی فدای یک تار موی پسرم(!) چیزی که باعث شد آنها بعد از اتفاقات شهریور ۱۴۰۱ بخواهند چنین بازی عجیبی به راه بیندازند، همین بود؛ اتفاقات بعد از دی‌ ماه ۹۶. بعد از آن تاریخ، سلبریتی‌ها با چهره بخشی از جامعه مواجه شدند که دوست‌شان نداشت. آنها حالا و در ۱۴۰۱، روغن ریخته یا آن آبروی ریخته را نذر امامزاده کردند؛ یعنی نذر اعتراضات.

آنها نه محتاج پول هستند نه چیز دیگر. عاشق دیده شدن هستند و وقتی جامعه دوست‌شان نداشت، دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتند. کار فرخ‌نژاد به آنجا کشید که بعد از پستی که بر ضد همه ساختارها منتشر کرد، پست دیگری بارگذاری کرد که در آن از بی‌بی‌سی و منوتو و ایران‌اینترنشنال، با محبت تمام تشکر می‌کرد. دیگر چه آبرویی برای او مانده بود که برای حفظ کردنش تلاش کند؟ غیر از این شبکه‌ها که یکی برای وزارت خارجه انگلستان است، یکی منتسب به سلطنت‌طلبان و دیگری زیر نظر مستقیم بن‌سلمان و مدافع مجاهدین خلق، چه گروهی باقی مانده که از فرخ‌نژاد دفاع کند؟

او کجا می‌تواند قهرمان شود جز برای لمپن‌هایی که هوادار این شبکه‌ها هستند؟ پس عجیب نیست اگر چنین می‌کند. برای او پروژه تعیین کرده‌اند. فرخ‌نژاد یک برگ رو نشده دیگر هم دارد که با قیمت مناسبی آن را خواهد فروخت. او غافلگیری جدیدی خواهد ساخت اما بعد از آن دیگر تمام می‌شود و امثال او اگر این لگد آخر را نمی‌زدند هم تمام می‌شدند. اما به قیمت جلب توجه موقتی که کردند، در بلندمدت به چهره‌هایی زشت و موقعیت‌طلب در نظر توده جامعه تبدیل خواهند شد. کافی است فرخ‌نژاد برگ آخر را رو کند تا این را بهتر بفهمیم. همان تصمیمی که از او خواسته‌اند تا بگیرد. حمایت فرخ‌نژاد از ولیعهد سعودی را یادتان هست؟ مرحله بعد از توهین به رهبری و بعد تشکر از رسانه‌های انگلیسی و سلطنت‌طلبان و سعودی‌ها، اعلام حمایت از سازمان مجاهدین خلق است.
 

فیلم/ واکنش ها

رییس سازمان سینمایی  در واکنش به اظهارات  فرخ‌نژاد گفت: شما باعث شدید خیلی از سینماگران بیکار باشند، آنهایی که بیانیه می‌دهند جیبشان پر است، شما دارید معیشت همه را زیر سوال می‌برید...
 

محمد خزاعی در اختتامیه جشنواره سینما حقیقت، در واکنش به اظهارات موهن حمید فرخ‌نژاد گفت: «همین حوادث اخیر شگفت‌انگیز بود. بیانیه یکی از بازیگران دیروز خط قرمزها را درنوردید. نمی‌شود هرکسی مبانی اصلی را زیر سوال ببرد و ما چیزی نگوییم. شما حق ندارید به رهبر و مرشد ما توهین کنید. عرصه فرهنگ اینقدر بی‌حساب و کتاب نشده است. اینجا هنوز جمهوری اسلامی است. برخی در توهم هستند. تا کی باید تحت‌تأثیر رسانه‌های شیشه‌ای باشیم؟ تا کی پیاده نظام اینترنشنال و منو تو باشیم؟ یک لحظه به خودمان بیایم. این کشور دو دستی تقدیم کسی نمی‌شود. این کشور روز به روز بالنده می‌شود.»
 
واکنش مجری پاورقی
 
واکنش مجری تهران بیست

حقوق سه میلیاردی برای دو ماه؟؟؟!!!
 

شجاعت آنطرف مرزها؟!
 

نظر مردم در شبکه های اجتماعی

 


























































من باشم، امسال جشنواره فیلم فجر برگزار نمیکنم

پستی از حمید فرخ نژاد که در آن به رهبر ایران توهین کرده است مورد توجه کاربران شبکه های اجتماعی قرار گرفته است. من با ماهیت این پست و آنچه این بی شرف گفته و واکنش های تند کاربران کاری ندارم و اصل حرفم این است: یک بار سینما در سال 57 در ایران تعطیل شد، ما کمی بعد سینمایی دیگر (خوب یا بد) از نو ساختیم. وقتی اهالی سینما از پرویز پرستویی 5 ساله از تهران تا حمید فرخ نژاد و دیگران یک پایِ آشوبهای ایران هستند.

وقتی میدانید که میخواهند منت سرتان بگذارند و جشنواره فجر برگزار کنند و آن فیلم های بو گندویشان را بیاورند و سپس چند تا درشت هم پشت تریبون بارِ کشورشان کنند، چرا باید از حالا به این فکر کنید که آیا جشنواره فیلم فجر برگزار میشود یا نه؟ ولی من اگر جای مسئولان بودم، امسال جشنواره فجر برگزار نمیکردم. قیمت سکه و دلار بالا رفته پس برگزار نمیکردم، پول برگزاری را هم میدادم نیازمندان و از سال بعد هم سینما را می‌کوبیدم از نو می‌ساختم. (آقای تحلیلگر)
 

خودخواهی‌های بازیگری که نتوانست محبوب بماند

«۸۰ میلیون ایرانی برایم مهم نیست وقتی قرار است خم به ابروی پسر من بیاید.» بسیاری اعتقاد دارند که «حمید فرخ‌نژاد» با بیان صریح این جمله جلوی دوریین، مرگ هنری خود را رقم زد. البته که این باور، چندان هم بیراه نبود. چرا که برخی آثار وی پس از این اظهارنظر، جملگی شکست خورد و این شکست‌ها، قطعا می‌تواند پاسخ مستقیم مردم به اظهارنظر و لطفی باشد که وی در آن مصاحبه ابراز کرده بود. این سیاست یک بام و دوهوای فرخ‌نژاد البته همچنان ادامه داشت. بازیگری که در گیشه، موفق ظاهر نمی‌شد اما اصرار داشت که دستمزدهایی بالا بگیرد و حتی در تیتراژ کارهایش، شروطی را در همان مرحله عقد قرارداد مطرح می‌کرد تا نامش با وجود تمامی شکست‌های متوالی در گیشه، یک‌وقت در جایگاه دوم بازیگران تیتراژ نیاید.

این بازی البته زوایای دیگری هم داشت؛ مثلا در زمستان ۹۸ که آن حادثه ناگوار در مورد سقوط هواپیمای اوکراینی رخ داد و جمعی از هنرمندان، اعلام کردند که از شرکت در جشنواره فجر انصراف می‌دهند، فرخ‌نژاد هم یکی از این چهره‌ها بود که با وجود آن‌که هیچ فیلمی در جشنواره آن سال نداشت و طبیعتا در آن ایام، در هیچ سینمای جشنواره حاضر نمی‌شد، اعلام کرد که این رویداد را تحریم کرده است. اما همین آدم در بهار ۱۴۰۰ که باز هم معدود هنرمندانی، جشنواره جهانی فیلم فجر را تحریم کردند، به دلیل آن‌که فیلم میجر را در مقام تهیه‌کننده داشت، بدون هیچ اعتراضی، فیلم خود را که فجر ملی آن را نپذیرفته بود، به فجر جهانی داد و چند بار هم در پردیس چارسو حاضر شد و حتی برای مخاطبان فیلمش هم صحبت کرد و در خاتمه، سیمرغ نقره‌ای بهترین بازیگر مرد را برای بازی در میجر که خود تهیه کرده بود با افتخار در اختتامیه دریافت کرد و تصاویر خندان او به ثبت رسید.

حالا اما فرخ‌نژاد، وارد مرحله دیگری از این سیاست خود شده و طی ساعات اخیر با انتشار یادداشت (پست)ها و استوری‌هایی عجیب، الفاظی را به کار برده که شاید خشن‌تر از الفاظی باشد که برخی براندازان به کار می‌برند. به‌هرحال، فرخ‌نژاد تا چهار روز پیش در ایران حضور داشت اما به‌ واسطه انتشار استوری‌هایی، اجازه خروج از کشور را نداشت. به همین دلیل، از طریق صنف خود وارد عمل شده و دستگاه قضا را مجاب کرد که به دلیل سال جدید میلادی و اینکه می‌خواهد با پسرش ملاقات کند، اجازه خروج از کشور را گرفت. دستگاه قضا هم رافت به خرج داده و با گرفتن تعهد از آقای بازیگر، اجازه خروج وی را صادر می‌کند.

در این ماجرا می‌توان به ۲ نکته اشاره کرد. نخست آن‌که وقتی فرخ‌نژاد فهمید که باید عازم آمریکا شود، به‌ناگهان از بارگزاری استوری و یادداشت مرتبط با خشونت‌های اجتماعی اخیر منصرف شد و برخلاف روزهای نخست ناآرامی‌ها، طی هفته‌های اخیر، هیچ واکنشی نسبت به این موضوع نشان نداد. یعنی برای مطامع و منافع شخصی خود، هیچ نگفت و آن موقع دیگر نگران جوانان کشورش نبود. 

نکته دوم هم به این موضوع مربوط است که وی، برگه تعهدی را امضا کرد که در آن به‌صراحت عنوان کرده که کشورش و تمامیت ارضی آن برایش مهم بوده و هیچ‌گاه برخلاف مصلحت قانون ایران عمل نمی‌کند اما همین‌که مطمئن شد جای پایش در آمریکا سفت شده، اقدام به انتشار مطالبی کرد که برخلاف تعهد او بود؛ حال آن‌که وقتی یک هنرمند در قبال نوشته‌ها و امضای صریح خود، هیچ تعهدی را گردن نمی‌گیرد، آن‌زمان چگونه می‌تواند نگران و متعهد به کشور و مردمش باشد؟

البته این بی‌تعهدی تنها به این موارد ختم نمی‌شود. فرخ‌نژاد تا ساعات پایانی حضورش در کشور، مشغول بازی در سریال سقوط بود که توسط فیلمیو در دست تولید است. فرخ‌نژاد در تمامی این سال‌ها چه در قامت بازیگر و چه در مقام تهیه‌کننده و کارگردان، به‌خوبی مطلع است که اظهارنظرهای شخصی از این دست، تا چه اندازه می‌تواند سرنوشت پروژه‌ها را به خطر بیاندازد. اکنون با این حرکت او، نه‌تنها برای سریال سقوط، محدودیت‌های احتمالی ایجاد خواهد شد بلکه برای دیگر آثارش نظیر زنبور کارگر و ملاقات با جادوگر که در نویت نمایش هستند نیز گرفتاری‌هایی به وجود خواهد آمد که پرواضح است دامنه این محدودیت‌ها، عوامل این پروژه‌ها را نیز گرفتار خواهد کرد.

همچنین این اقدام آقای بازیگر، دستگاه قضا را وادار می‌کند تا در برابر پیشنهادهای مشابه نیز انعطاف لازم را نشان ندهد. حال آن‌که چهره‌های سرشناس دیگر شاید بخواهند به دلایلی ضروری، مجبور به خروج از کشور باشند اما هم‌چنان‌که فرخ‌نژاد، ریش گرو گذاشتن جماعتی را در کنار تعهد خود، فدای منویات شخصی کرد، دستگاه قضا نیز قطعا از این پس، سخت‌گیری‌های بیشتری را در این زمینه اعمال خواهد کرد. فرخ‌نژاد یک‌بار در مهر ۹۷ اعلام کرده بود که مجبور است برای اقامت فرزندش در آمریکا، ماهانه ۱۰ هزار دلار برای آنها بفرستد و کمتر از همین مبلغ ماهی ۱۰ هزار دلار که در همان زمان، با عایدی یک خانواده متوسط رو به بالای آمریکایی برابری می‌کرد، زائیده است.

حالا اما گویا تصور می‌شود این قسط ماهی ۱۰ هزار دلار به پایان رسیده و او توانسته با دستمزدهای کلانی که بابت بازی در فیلم های تحت لوای همین حکومت به دست آورده، از پس این مخارج سنگین برآید و همین که خود را با پول این ملت و دولت سیراب کرد، به‌زعم خود، یک پشت‌پا به کشور و ملت و دولتش زد و حالا در مقام مخالف (اپوزیسیون)، همان حرف‌هایی را به زبان می‌آورد که سیاسیون باسوادتر از او، بدون آن‌که بهره‌ای از ثروت ملی برده باشند، به نوعی به زبان می‌آورند و توفیقی را در این زمینه به دست نیاورده‌اند.

البته که یک تفاوت بزرگ میان آن چهره (سلبریتی‌)ها و سیاسیون وجود دارد و آن اینکه، آنها هیچ‌گاه تا این اندازه نتوانسته بودند با نقش‌آفرینی، ابتدا بار خودشان را ببندند و وقتی که مطمئن شدند، توپ تکانشان نمی‌دهد، به خارج از کشور رفته و هزینه بدهند. در واقع این بازیگر درحالی در یادداشت عجیب خود، دیکتاتورها را از هزینه دادن ترسانده که متوجه نیست وی درحالی قیافه (ژست) مخالف گرفته که نه‌تنها هزینه‌ای نداده که منفعت بسیاری را نیز به دست آورده است.

در همین زمینه اخبار حکایت از آن دارند که فرخ‌نژاد باز هم کشورش را به اهداف شخصی فروخته و وقتی دیده که کارت اقامت دائم (گرین‌کارت) وی در آستانه ابطال قرار دارد و در این صورت، کمک‌های مالی دولتی این کشور نیز قطع می‌شود، اقدام به انتشار این نوشته هماهنگ‌شده کرده است. البته راه یک احتمال دیگر نیز بسته نیست و آن اینکه وی بعدها ادعا کند، صفحه‌اش هک شده و یا دیگرانی این مطالب را نوشته و وی را تهدید به انتشارش کرده‌اند.

با این حال، فرخ‌نژاد چه با میل و آزادی شخصی خود، برخلاف تعهدی که داد، این نوشته را منتشر کرده و چه تحت فشار و تهدید، دست به این عمل زده باشد، باید بداند که به کشور و مردمش پشت کرده است؛ همان مردمی که وی با صراحت اعلام کرده بود مردم برایش مهم نیستند و حالا می‌توان بازتاب این کارش را در رسانه‌های اجتماعی به‌وضوح شاهد بود. کافی است به یکی از این سامانه ها سر بزنید تا ببینید مردم، نه‌تنها با این یادداشت وی همراهی نکرده‌اند بلکه وی را به تظاهر و منفعت‌طلبی متهم کرده و بار دیگر وی را هدف حملات خود قرار داده‌اند. اما نکته تامل‌آور اینجا او ۲۳ سال فقط برای خودش کار کرد و نه برای هیچ فرد، جریان، ملت و حتی کشورش ایران.
 

‌ناامیدی ۲ مزدور

ناامیدی و هراس در میان وطن‌فروشانی که لیدری آشوب را برعهده داشتند، به قله رسید! از جمله علی کریمی با «احمق» خواندن ملت ایران پس از دریافت ویزای امریکا و فرخ‌نژاد با توهین به رهبری دو روز بعد از «شبه‌فرار» از ایران به امریکا! کریمی ابتدا اکانتش را به سازمان‌های امنیتی غربی فروخت و این، به‌خاطر تغییر محسوس نوشته‌هایش برای دوست و دشمن آشکار شد، کریمی و خریداران اکانتش، در آغاز سنگ ملت را به سینه می‌زدند و مدح‌ها و تمجید‌ها از ملت ایران می‌کردند، اما در ناامیدی و هراسی که اکنون به ایشان دست داده، پس از صدور ویزا، ملت ایران را با جمله قصاری از چرچیل (عامل قتل‌عام میلیون‌ها ایرانی در قحطی معروف) ملتی «احمق» که با دیکتاتور همراهی می‌کنند، نامیدند.

فرخ‌نژاد هم پیوندی دیرینه با دلار دارد و میزان‌الحراره او دلاری است که باید برای پسرش بفرستد! این‌ها را نباید ساده گرفت. احمق‌خواندن ملت ایران در اکانت کریمی، حرف ساده‌ای نیست. باید تحلیلگران به میدان بیایند و بگویند چه شد که آن ملت‌قهرمان، ناگهان احمق شدند؟! فقط ساعاتی پس از دریافت ویزای امریکا یا روز‌هایی پس از بی‌اعتنایی مردم به اعتصاب و راهپیمایی سکوت و پرکردن خیابان‌ها؟! و چه شد که فرخ‌نژادی که گفت همه ملت ایران فدای پسرم، ناگهان اندیشه نجات ملت ایران در سر می‌پروراند؟!

این روز‌ها که دوباره دلار گران شد، فرخ‌نژاد که زن و پسرش در امریکا زندگی می‌کنند و به قول خودش سالی ۱۲۰هزار دلار برای آنان می‌فرستد، برای تأمین این پول شروع کرد به فحاشی. بار قبل گفته بود: «می‌خواهم همه ۸۰میلیون ایرانی نباشند اگر خم به ابروی پسرم بیاد» و امروز ظاهراً وضع دلار خراب‌تر است که با فحاشی به رهبری، انتحار کرده است. اگر چنین بی‌وطن ناانسانی را بار قبل به خاطر «آرزوی مرگ برای ۸۰میلیون ایرانی به سلامتی پسرش»، مجازات و به جرم ناانسانی، از جامعه انسان‌ها بیرون می‌کردند، امروز چنین موجود درنده‌ای نبود که شده است. قوه قضائیه باید با مطالبه او از طریق پلیس اینترپل، اعلام کند در جست‌وجوی یک موجود درنده خطرناک است که برای ۸۰ میلیون انسان، خطر بالقوه محسوب می‌شود.

اما کریمی که فراخوان‌های دعوت به آشوب و اغتشاش او و مالکان اکانتش در آن‌سوی مرزها، چه بسا ده‌ها تن از جوانان وطن را به خاک و خون کشیده است، این روز‌ها عصبانی است. عصبانی از اینکه حنای او دیگر نزد جوانان رنگی ندارد و طشت رسوایی او از بام افتاده است. کریمی و دوستانش به خوبی دریافته‌اند که دیگر کسی نوشته‌های سازمان‌های جاسوسی غربی در اکانت او را جدی نمی‌گیرد، زیرا دسته دنبال‌کننده او متوجه شده‌اند که این چندماه اسیر اغواگری‌های کسی بوده‌اند که آن سوی دنیا با خون آن‌ها معامله ویزا و دلار و اقامت می‌کرده است. همو که فقط چند ماه پیش می‌خواست زیر پرچم و قانون ایران رئیس فدراسیون فوتبال شود، و، چون نشد باید انتقام آن را با خون بچه‌های مردم بگیرد! کریمی مزد خود را گرفت و ویزای امریکا را دریافت کرد تا کاربری درباره او بنویسد: «از خون جوانان وطن ویزا رسیده!»

پشت به ملت به خاطر مشتی دلار
در همه جای دنیا سلبریتی‌ها نماینده و مبلغ نظام حاکم و مهم‌تر از آن نماینده فرهنگ و ایدئولوژی ملت خود هستند، در ایران، اما این رابطه از سوی برخی از این‌ها نه تنها مکمل نیست که متضاد است. این معدود چهره‌ها برای مشتی دلار حاضرند، نه تنها پا روی عقاید خود بگذارند، که از ملت و کشور خود نیز بگذرند. مصداق این وطن فروشی‌ها متأسفانه کم نیستند و فرخ نژاد و کریمی فقط دو پرهیاهوی بی‌وطن هستند که با سرمایه این ملت و حمایت این کشور به شهرت و ثروت رسیده‌اند و اکنون از همه چیز گذشته اند، حتی از ملت و وطن خود.

کاربران درباره این دو چه گفتند؟
درباره خروج فرخ‌نژاد و پیوستن به خانواده‌اش در امریکا، حرف و حدیث‌هایی به گوش می‌رسد. سیدمحمود رضوی از فعالان فرهنگی و سینمایی، در توئیتی با اشاره به همکاری اخیر فرخ‌نژاد با یک پروژه سینمایی امنیتی نوشت: «فرخ‌نژاد بازیگر است و همزمان با اعتراضات نقش یک مامور امنیتی را بازی می‌کرده و حالا با اتمام کار و دریافت دستمزد میلیاردی، به عنوان یک ‎دیکتاتور در تلاش است با توهین به رهبری، جلوی پخش کار یک گروه چند ده نفره را بگیرد. او حالا هم نقش بازی می‌کند، تا آن طرف آب خریدار پیدا کند!»

دیگری نوشت: «فرخ‌نژاد متنی نوشته و در آن به رهبری توهین کرده. بابت این کار که چوبش را خواهد خورد! یک آدم بی‌ربطی حرف‌های بی‌ربط‌تر از خودش نوشته است، اما واقعیت این است که او بازیگر است. قدیم پول می‌گرفت و نقشِ حاجی و سید و میرزا را بازی می‌کرد، امروز هم پول می‌گیرد تا نقش اپوزیسیون شیک و نیمچه باسواد را بازی کند!» این کاربر رفتار دوگانه و منافقانه فرخ‌نژاد را یادآوری کرده و نوشته است: «تا همین سه، چهار روز قبل داشت نقش یک مأمور ایرانی را در سریال سقوط بازی می‌کرد، این کار را برای جمهوری اسلامی می‌کرد! برای دفاع از نظام نقش بازی می‌کرد و البته نزدیک به یک‌و‌نیم‌میلیارد پولش را هم تمام‌و‌کمال گرفت. حالا نقشی دیگر، چه فرقی می‌کند؟! او نان‌خور این حکومت بوده! اپوزیسیون‌بودنش را زمانی می‌شد باور کرد که وسط اغتشاشات برای نظام فیلم بازی نمی‌کرد! اگر به خاطر قراردادش هم مجبور بود، حداقل پولش راتمام‌و‌کمال نمی‌گرفت!»

او به فرخ نژاد توصیه کرده: «به بازی ادامه بده، ولی بدان این بار کسی باور نمی‌کند. این حرف‌ها را باور داشت و مرد میدان بود، وقتی ایران بود می‌گفت! نه که مثل علی کریمی پا از ایران بیرون بگذارد و بشود مخالف نظام! شاید بهترین نقشش عباس آقا در «گشت ارشاد» باشد. آن را عالی بازی کرده، چون خودخودخودش است! نقش انسان کفتارصفتی که نه تنها خودش یک جاهل به تمام معناست، بلکه از جهل اطرافیانش هم استفاده می‌کند تا جیبش را پر کند! حالا هم در حال بازی در همان نقش است.» کاربر دیگر خطاب به این سلبریتی وطن‌فروش نوشته: «تو میگی ۸٠ میلیون ایرانی فدای بچه‌ام. پدر محسن حججی میگه بچه‌ام فدای امنیت ۸٠ میلیون ایرانی. ما مثل هم نیستیم.»

فرخ‌نژاد تا چند روز قبل ممنوع الخروج بود
روایت خبرگزاری دولت از چگونگی خروج حمید فرخ نژاد خواندنی است. ایرنا روز پنج شنبه در گزارشی نوشت: «فرخ‌نژاد تا چهار روز پیش در ایران حضور داشت، اما اجازه خروج از کشور را نداشت. به همین دلیل، از طریق صنف خود وارد عمل شده و دستگاه قضا را مجاب کرد که به دلیل سال جدید میلادی و اینکه می‌خواهد با پسرش ملاقات کند، اجازه خروج از کشور را گرفت. دستگاه قضا هم رافت به خرج داده و با گرفتن تعهد از آقای بازیگر، اجازه خروج وی را صادر می‌کند. اخبار حکایت از آن دارند که فرخ‌نژاد باز هم کشورش را به اهداف شخصی فروخته و وقتی دیده که کارت اقامت دائم (گرین‌کارت) وی در آستانه ابطال قرار دارد و در این صورت، کمک‌های مالی دولتی این کشور نیز قطع می‌شود، اقدام به انتشار نوشته هماهنگ‌شده کرده است. البته راه یک احتمال دیگر نیز بسته نیست و آن اینکه وی بعد‌ها ادعا کند، صفحه‌اش هک شده و یا دیگرانی این مطالب را نوشته و وی را تهدید به انتشارش کرده‌اند!

این اقدام آقای بازیگر، دستگاه قضا را وادار می‌کند تا در برابر پیشنهاد‌های مشابه نیز انعطاف لازم را نشان ندهد.» ادامه سلبریتی‌بازی و لیدربازی این جماعت، اندکی از نفاق این بی‌وطنان نمی‌کاهد، آن‌ها با مواضع ضد ملی، درپیشگاه ملت، فروریخته‌اند؛ حال چه فرق می‌کند بازیگر در این سکانس هم فیلم بازی کرده یا درون حقیقی خود را افشا کرده است. بی وطن‌ها نزد ملت جایی ندارند.

بی‌همه‌چیز


«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»؛ این ضرب‌المثل کاربردی، حکایت هنرمندنماهایی است که این روزها در ماهگیری‌ از آب گل‌آلود سیاست، به نظر متبحر می‌آیند؛ سلبریتی‌هایی که با یک بررسی اجمالی می‌توان به قصد و غرض آنها از اینگونه حواشی رسید. در جدیدترین رفتار از سوی این قشر سلبریتی، حمید فرخ‌نژاد، بازیگر سینما که در گذشته هم درباره فرزندش اظهاراتی را مطرح کرده بود، این بار بعد از خروج از کشور با انتشار یک پست اینستاگرامی با الفاظی که شاید نتوان در بین برخی براندازان هم دید، به توهین علیه نظام اسلامی پرداخته است. از سویی با نگاهی به فعالیت‌های او در سینما به زعم رسانه‌ها و منتقدان سینمایی می‌توان به این مساله رسید که این بازیگر در گیشه، موفق ظاهر نمی‌شد اما اصرار داشت دستمزدهایی بالا بگیرد و حتی در تیتراژ کارهایش، شروطی را در همان مرحله عقد قرارداد مطرح می‌کرد تا نامش همیشه صدر باشد. 

فرخ‌نژاد تا 4 روز پیش در ایران حضور داشت اما به‌ واسطه انتشار استوری‌هایی، اجازه خروج از کشور را نداشت. به همین دلیل، از طریق صنف خود وارد عمل شد تا دستگاه قضا را مجاب کند به دلیل سال جدید میلادی و اینکه می‌خواهد با پسرش ملاقات کند، اجازه خروج از کشور داشته باشد. دستگاه قضا هم رأفت به خرج داده و با گرفتن تعهد از آقای بازیگر، اجازه خروج وی را صادر کرد. یک نکته دیگر در این میان غیر‌حرفه‌ای بودن فرخ‌نژاد است؛ او تا ساعات پایانی حضورش در کشور، مشغول بازی در سریال «سقوط» بود که توسط فیلیمو در دست تولید است. فرخ‌نژاد به واسطه کار چه در قامت بازیگر و چه در مقام تهیه‌کننده و کارگردان، بخوبی مطلع است که اظهارنظرهای شخصی از این دست، تا چه اندازه می‌تواند سرنوشت پروژه‌ها را به خطر بیندازد. اکنون با این حرکت او، نه‌تنها برای سریال «سقوط» محدودیت‌های احتمالی ایجاد خواهد شد بلکه برای دیگر آثارش نظیر «زنبور کارگر» و «ملاقات با جادوگر» که در نوبت نمایش هستند نیز گرفتاری‌هایی به وجود خواهد آمد که دیگر عوامل پروژه‌ها هم تحت تاثیر خواهند بود. 

واکنش اهالی و برخی مدیران سینمایی نیز نسبت به مواضع اخیر فرخ‌نژاد از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. روح‌الله سهرابی، مدیرکل دفتر نظارت بر عرضه و نمایش سازمان سینمایی کشور به مواضع اخیر حمید فرخ‌نژاد واکنش نشان داد و خطاب به او تأکید کرد: «حنای شما دیگر رنگی ندارد». او می‌نویسد: مردم فراموش نخواهند کرد شما یکی از پرکارترین بازیگران در آثار امنیتی و حتی ایدئولوژیک این حکومتی که دیکتاتورش خوانده‌اید بوده‌اید که اتفاقا چون نقش بازی کردن را خیلی خوب بلدید بازی‌های‌تان هم باورپذیر بود. امروز که وارد مرحله دیگری از نقش‌آفرینی خود شده‌اید از باب حرمت جلسات دوستانه‌ای که طی همین چند ماه با یکدیگر داشتیم، عرض می‌کنم: ‌ای کاش این ارتفاع پست را نمی‌گرفتید و با ورود به مارپیچ دروغ، اینگونه به زیست حرفه‌ای خود پایان نمی‌دادید!

شما بازیگر خوبی بودید اما فقط یک بازیگر خوب!
سیدمحمود رضوی، تهیه‌کننده سینما و مشاور فرهنگی رئیس مجلس نیز در توئیتی نوشت: «حمید فرخ‌نژاد بازیگر است و همزمان با اعتراضات نقش یک مامور امنیتی را بازی می‌کرده و حالا با اتمام کار و دریافت دستمزد میلیاردی، به عنوان یک دیکتاتور در تلاش است با توهین به رهبری، جلوی پخش کار یک گروه چند ده نفری را بگیرد! او حالا هم نقش بازی می‌کند، تا آن طرف آب خریدار پیدا کند»!

حسین لامعی، نویسنده و مستندساز هم در صفحه اینستاگرام خود اینطور نوشت: وارد پیج فرخ‌نژاد شوید و پست‌های همه این سال‌هایش را بخوانید؛ تندترینش فوت شجریان است که نوشته تسلیت! این بزرگ‌ترین کنش سیاسی استاد (!) در ایران بود. 

حالا بامزه اینجاست که فرخ‌نژاد ۴ شب قبل آخرین صحنه خود در سریال «سقوط» را بازی کرد، کل پولش را گرفت و سریع از ایران خارج شد، حال به گمان‌تان سقوط چگونه سریالی است؟ آیا در حمایت از زن، زندگی، آزادی است؟ در حمایت از معترضان؟ در اعتراض به گرانی‌ها؟ خیر! «سقوط» سریالی تحت نظر و پشتیبانی نهادهای امنیتی است، سریالی در عراق پیرامون داعش و آزادسازی موصل توسط جمهوری اسلامی. 

حالا به نظرتان نقش استاد (!) در این سریال چیست؟ او نقش یک مامور امنیتی جمهوری اسلامی را ایفا می‌کند و نشان می‌دهد جمهوری اسلامی چگونه عراق را پاک و آزاد کرد... او برای این نقش پول بسیار کلان گرفت و با همان سریع رفت آمریکا تا بگوید: جمهوری اسلامی خیلی بد است! هفت خط‌تر از این سلبریتی‌ها در کل سیاره نیست!

درد بی‌درمان خودفروختگی!   
احمدرضا انصاری: نمک خوردن‌ها و نمکدان شکستن‌ها ادامه دارد و حمید فرخ‌نژاد، تازه‌ترین نمونه است اما در هیاهوی این دهن‌کجی‌ها، ضدانقلاب خارج‌نشین هم بیکار ننشسته و روز به روز چهره واقعی خودش را بیش از پیش نمایان می‌کند. نازنین بنیادی از همین جنس آدم‌هاست که پشت نقاب طرفداری از حقوق بشر، هر چه می‌خواهد دل تنگ اربابانش، می‌گوید و بیشتر سرزمین مادری‌اش را زیر پا می‌گذارد. یک روز با ایفای نقش‌های غالبا سیاسی و ترسیم تصویر تروریست از میهنش و روز دیگر با ایفای نقش عروسک خیمه شب بازی برای آنانی که عداوت‌شان با ایران، کودک و زن و پیر و جوان نمی‌شناسد. در چنین شرایطی که هر نمک‌خورده‌ای از جمهوری اسلامی از راه می‌رسد لگدی به نمکدان می‌زند، بنیادی هم بر امواج رسانه‌های معلوم‌الحال سوار شده و ضمن دمیدن در آتش خشونت‌های خیابانی، ناجوانمردی‌ها علیه این ملت را نیز تطهیر می‌کند. آخرین لگدپراکنی او برمی‌گردد به گفت‌وگویش با پوریا زراعتی در شبکه سعودی ایران اینترنشنال که در آن گفته است: «این تحریم‌های اقتصادی مثل شیمی‌درمانی می‌ماند و برای اینکه بیماری سرطان را خوب کند، به بقیه قسمت‌ها هم صدمه می‌رساند. اینکه بگوییم تحریم خوب است یا بد، خیلی پیچیده است!» البته نباید از این اظهارنظر بنیادی تعجب کرد؛ برای کسی که چشمش را تعمدا به روی دشواری‌های تامین دارو برای کودکان بیمار بسته، تشخیص خوب یا بد بودن تحریم پیچیده است! برای کسی که در مسیر خوش‌رقصی برای اربابان خویش حتی خاک مادری هم نمی‌شناسد، به همان میزان که تشخیص این موضوع پیچیده است، تطهیر این ظلم آشکار ساده و سهل است!

بی‌شخصیت   
محمدعلی میرزایی: اگر کسی حمید فرخ‌نژاد را بشناسد، متوجه می‌شود متنی که در صفحه او منتشر شده را خودش ننوشته است. نه اینکه موافق متن نباشد، چرا که او وقیح‌تر از این حرف‌هاست اما سوادش قد نمی‌دهد. عمراً اگر این آدم‌هایی که در اول متن نام‌شان را آورده، بشناسد. بی‌سوادی فرخ‌نژاد البته چیزی نیست که نخستین بار عیان شده باشد. او از حرف زدن عادی هم عاجز است. صحبت کردن او در نشست‌ها و گفت‌وگوهایی که داشته است، شاهدی بر این مدعاست. او حتی جمله‌ای را که مقصودش بود نمی‌توانست به درستی ادا کند. مثلا یک بار آمد بگوید به نظراتی که پای پست‌هایش هست اهمیتی نمی‌دهد، بعد جوری سینه‌خیز رفت که همه مردم ایران را فدای پسرش کرد. حالا هم وقیحانه بعد از اینکه از کشور فرار کرده، ژست چه‌گوارایی گرفته و لاف در غربت می‌زند. بی‌آنکه اصلا عقلش به این برسد که این لاف، به قواره نشستن مگسی روی هیبت ایران عزیز هم نیست ولی خب، زحمتی شد برای رفقای بازیگرش. ثابت کرد علاوه بر بی‌شخصیتی، شعور، معرفت و درک صنف را هم ندارد. به یک گروه که چند ماه برای تولید یک اثر زحمت کشیده‌اند، خسارت زد. علاوه بر خسارت مادی‌ای پروژه مذکور متحمل شده، همکاران سینمایی فرخ‌نژاد باید چوب حماقت‌ها و خیانت‌ها و بی‌شخصیتی او را بخورند. فرخ‌نژاد نشان داد فاقد مولفه‌های اولیه پرستیژ داشتن و فهم مناسبات حرفه‌ای در سینماست؛ او دیگر شخصیتی نخواهد داشت و مانند برخی دیگر که پس از یکی دو روز افتادن روی زبان‌ها، فراموش شده‌اند، فراموش می‌شود. بازیگران قدرتمندتر از او در سال‌های دوری از ایران، کمترین توفیقی در حرفه خود نداشته‌اند؛ تکلیف فرخ‌نژاد که روشن است. اگر به خاطر مخالفت‌ها و بدگویی‌هایش علیه ایران، از دشمنان ایران، حمایتی نگیرد، طبعا با همان شیوه‌ای که پیش از این زندگی می‌کرد، نمی‌تواند روزگار بگذراند. باید دیالوگ رضا عطاران در هزارپا را به او یادآوری کرد: تموم شد! خیلی تاثیرگذار بود!

عوامل «سقوط» خطاب به حمید فرخ‌نژاد: کاش حرمت نان و نمک برایت مقدس بود
نامه سرگشاده گروه تولید سریال سقوط به این شرح است:
حمیدخان فرخ‌نژاد؛ سلام که رسم ادب و معرفت و احترام است! همه ما تیم تولید سریال «سقوط» شوکه هستیم. مگر می‌شود مرارت‌هایی که در روزهای سخت و خاک‌آلود فیلمبرداری در کوه و بیابان کشیدیم، از خاطر برد؟ مگر می‌شود شب‌های سرد سقز را که با میهمان‌نوازی هموطنان عزیز کرد گرم شده بود، فراموش کرد؟ مگر می‌شود شب‌بیداری عوامل تولید و علاقه‌شان را به تولید سریالی متفاوت و جذاب برای مردم از یاد برد؟ حمیدخان! چطور می‌شود که زحمت‌های گروهی را که خود در میان‌شان بودید، نبینید و تصمیمی فردی بگیرید که پخش سریال به مخاطره بیفتد؟ چطور می‌شود وقتی یاد بیانیه‌نویسی بیفتید که کارتان تمام شده باشد و بی‌خبر بار سفرتان را هم بسته باشید ولی برای‌تان مهم نباشد که بقیه اعضای گروه چه بلایی بر سرشان می‌آید؟

چقدر سخت است که چند روز قبل همدیگر را در آغوش گرفته باشیم و برای هم آرزوی موفقیت در پروژه‌های بعدی را کرده باشیم و حالا همان آدم‌ها را در مخمصه‌ای گرفتار کرده باشید که انگار زحمات یکساله‌شان خاکستر شده. چقدر خودخواهانه است که شرایط سخت کنونی مردم را دیده باشیم و بدتر از آن را، سر همکاران خود آورده باشید. چقدر عجیب است که خبرهای درگوشی حل مشکل خروج هنرمندان را شنیده باشیم و دقیقا رفتاری کنید که مشکل ممنوع‌الخروجی دوباره برای همه هنرمندان و دوستان‌تان برقرار شود. جناب فرخ‌نژاد! کاش معرفتی بود، کاش حرمت نان و نمک همچنان مقدس بود، کاش رفتار حرفه‌ای فقط در هنگام نقد کردن چک معنا پیدا نمی‌کرد، کاش ارزش کلمه‌ها اینقدر راحت و آسان نمی‌شکست. (همکاران شما در سریال سقوط)